خرید از سراسر دنیا

مطالب پیشنهادی از سراسر وب

» مدل فکر کردنت رو عوض کن - پیشنهاد میشه !

مدل فکر کردنت رو عوض کن - پیشنهاد میشه !

میثم چشماش پر از اشک بود، بالاخره مجبور شد تصمیمی که دلش نمیخواست رو بگیره، با هزاران شور و شوق شرکتش رو تأسیس کرده بود و الان پس از چهار سال تلاش و بدون هیچ سرمایه ای داشت دفتر رو می بَست شریکاش تنهاش گذاشته بودن و فقط اسمشون در اساسنامه شرکت بود. کارکنانش هم رفته بودند به دلیل ۶ ماه عدم پرداخت حقوق از اون شکایت کرده بودن برای اینکه کارش به دادگاه و زندان کشیده نشه، میخواست لوازم اداری دفترش رو بفروشه، آخه یک شرکت خدماتی اصولا به جز لوازم اداری و چند تا میز، صندلی و رایانه چیزی به عنوان سرمایه ثابت ندارد. این وسایل رو هم به قیمت خیلی کمی ازش خریدن، اما به زور پول حقوق یکی از کارکنان می شد. الآن دیگه مجبور بود دست به دامان اطرافیانش بشه و از اونها کمک بخواد. پدرش که شرایط مناسبی نداشت، برادرهاش هم کارمند بودن و زیاد نمی تونستن کمک کند، میموند پدر خانمش.

همون فردی که از اول با این کار مخالف بود. پدر خانمش از بازاری قدیمی شهر بود، اوضاع نسبتا خوبی داشت، آدم خسیسی نبود، اما دست و دلباز هم نبود.

طی این چند سال که با خانواده خانمش رفت و آمد داشت، به جز احترام از اونها چیزی ندیده بود و چون سطح مالی اونها بالاتر بود همیشه تو دلش می خواست که دیگران بهش داماد سرخونه نگن، به همین خاطر چهار سال قبل با دوستانش صحبت کرده بود و با ایده شرکت خدماتی پشتیبانی شبکه های اینترنت ادارات و شرکت ها وارد بازار شده بودند. دو تا از دوستاش بعلاوه خانمش، اعضای هیئت مدیره شرکت بودن از قضا داخل اساسنامه شون کارهای مشابهی مثل طراحی سایت، فروشگاه ها و پورتال ها و تأمین امنیت شبکه رو هم آورده بودن، که اگر نمی آوردن کلا سال اول با بدهی زیادی ورشکست شدن. سال اول بدون بررسی، اقدام به تهیه برخی از وسایل و ابزارهای پشتیبانی شبکه کرده بودن بدون اینکه مشتری قطعی داشته باشن و فکر می کردند قطعا کارشون میگیره، و چون در مناقصات نتونستن برنده بشن، مجبور شدن به کمتر از نصف قیمت خیلی از اونها رو بفروشن و بقیه بدهی شون رو با کارهای جانبی پرداخت کرده بودن. سال دوم و سوم کمی اوضاع خوب شده بود. اما سال چهارم تقریبا هیچ مشتری نداشتن شریکاش فکر میکردن، رکود بازار با رقبا عامل اصلی این شرایط هستن ولی میثم نمی تونست این موضوع رو قبول کنه، رقیب و رکود برای همه هم صنف هاشون وجود داشت ولی اونها داشتن کارشون رو انجام میدادن میثم معتقد بود دلیل دیگه ای داره

رکود کار و اختلاف فکری بین خودش و شریکاش بالاخره باعث شد، شریکا سهمشون رو به میثم بفروشن و برن

خانمش در طی این شش ماه دست تنها مونده بودن و یک به یک نیروها هم استعفا داده بودن و شرکت روز به روز خلوت تر شده بود، میثم هم به خاطر اینکه کرایه محل کارش زیاد نشه تصمیم گرفته بود محل کار رو تحویل بده و دفتر رو ببنده چشماش پر اشک بود نمیدونست الان دیگه چه کاری باید بکنه، مهم تر از همه فکرش درگیر این بود که چطوری به پدر خانمش موضوع رو بگه که هم کمکی بکن تا به مسائل حقوقی و سوء سابقه گرفتار نشه...

برای شام یا باید به خونه پدر خانمش می رفت، بین راه کلید دفتر رو به مسئول بنگاه سر کوچه داد و قرار شد هفته بعد برای تسویه حساب و گرفتن پول پیش، مجددا به بنگاه سری بزنه. از فاصله بنگاه تا خونه پدر خانمش رو خیلی آروم رفت دوست داشت دیر برسه، خیلی دیر و یا حتی ترسه! اما تماس خانمش باعث شد که قبل از اومدن پدر خانمش در خونه اونها حاضر باشه وقتی پدر خانمش اومد با اعضای خانواده و میثم سلام و علیکی کرد و اومد نشست بغل دست میثم، چند دقیقه ای با سکوت سپری شد. مادر خانمش اومد داخل اتاق و گفت شام حاضره، میثم از خدا خواسته باشد تا به بهانه کمک کردن برای آوردن وسایل شام از پدر خانمش کمی دورتر بشه. شام رو که خوردند و میز هم جمع شده پدر خانمش سر صحبت رو باز کرد و گفت: آقا میثم چه خېر کاروبار به خوبی پیش میره؟ شرکتتون در چه وضعیه؟

چگونه رشد مو را افزایش دهیم؟ مطلب مرتبط چگونه رشد مو را افزایش دهیم؟

میثم آب دهنش رو قورت داد و خواست مثل همیشه با دوتا کلمه خدا رو شکر خوبه، از شما چه خبر توپ رو به زمین پدر خانمش بندازه

ولی برای درخواست کمک مجبور بود اصل ماجرا رو بگه به همین خاطر مِن مِن کنان گفت:

باباجان تعریفی نداره ، به مشکل زیادی خوردیم ولی سعی می کنیم حلش کنیم پدر خانمش گفت: چه مشکلی، چرا به مشکل خوردین چطوری میخواید حلش کنید؟

میثم جواب دان براش سخت بود اما خب دل رو به دریا زد، چون مجبور بود و گفت: چند ماهیه که مشتری به در بخور نداشتیم و حقوق کارکنان عقب افتاده، شریکام هم من رو دست تنها گذاشتند با این حساب مجبورم دفتر رو تعطیل کنم، البته مشکل اصلی حقوق ۵ نفر نیروها مونه که چند ماهيه عقب افتاده، تهدید کردن که شکایت می کن پدر خانمش با تعجب داشت به صحبت های میثم گوش می داد، وقتی صحبت هاش تموم شد، چند لحظه ای صبر کرد و شروع کرد به صحبت با میشم و گفت: آقا میثم، خودت میدونی من از اول مخالف این کارت بودم، اما الآن وقت توبیخ و تنبیه و نمک پاشیدن به زخم هات نیست. دوست دارم مقداری صحبت مهم با تو بکنم و اگه جور شد در حد توانم کمکی هم بهت کنم ولی شرطش اینه که یکسری کارهایی که من می گم رو به درستی انجام بدی۔...

میثم با خجالت و ناراحتی کمی سرش رو بالا آورد و به پدر خانمش نگاه کرد، سرتا پا گوش بود تا بشنوه که میخواد به اون چی بگه. پدر خانمش گفت: آقا میثم میدونی چرا مخالف کارت بودم؟ نه اینکه با تو مشکلی داشته باشم، تنها دلیل اصلی مخالفتم، نداشتن تجربه تو در این مدل کار بود، تو قبل از این کار کارمندی کرده بودی و حقوق بگیر بودی، و مستقیم بدون اینکه مسیر درستش رو بدونی وارد کار کارفرمایی شدی وارد کاری شدی که نه تنها در اون خیری از حقوق و درآمد ثابت نیست، باید حقوق ثابتی رو به دیگران می دادی, وارد کاری شدی که برای همه وسایلش باید پول پرداخت می کردیم، شاید مدت ها نمی تونستی در آمد زایی کنی، شاید ضرر زیادی می کردی به نظرم اون موقع تو آدم این کار نبودی! تا الان هم که تونستی دووُم بیاری برای خود من جای سوال داشت آقا میثم، تو پسر خوب و خانواده دوستیَم هستی، اما این ها باعث نمیشد تو کسب و کار موفق بشی. همونطور که مدرک لیسانست رو با خوب بودن و خانواده دوستی نگرفتی و براش آموزش دیدی و در امتحان هاش قبول شدی، کسب و کار هم آموزش های خودش رو داره که باید طی کنی و در امتحانش قبول بشی، تو بدون مدرک معتبر وارد کسب و کاری شدی که قطعا نیاز به آموزش و مهم تر از اون نیاز به نگرش بازاری داره . تو کار تخصصی مشکل نداشتید، اما مشکل اصلی تون در رفتارهای بازاری و تجاری بود که باید یاد می گرفتی که کی و چه وقت و با چه کسی چطوری صحبت کنی و کار کنی. همه این ها نیازمند اینه که شخصیت یک فرد کارفرما رو به دست می آوردی و اون موقع نداشتید الآن بعد چهار سال خیلی از حرف های من رو با جون دل میفهمی، مطمئنا میدونی که به خاطر ندونستن این چیزها خیلی ضربه خوردی

 میثم گفت: شریکام فکر می کردند رکود بازار یا رقبا عامل اصلی این شرایط هستن ولی من نمی تونستم این موضوع رو قبول کنم، رقیب و رکود برای همه وجود داشت ولی اونها درآمد داشتن و کارشون رو انجام میدادن ! معتقد بودم دلیل دیگه ای داره ولی نمیدونستم، با گفتن شما مشخص شد که مشکلم کجاست! حالا به نظرتون چه کار باید بکنم؟ 

من تصمیم گرفتم به خاطر بِدهیم و مهم تر از اون نبود مشتری شرکت رو جمع بكنم. پدر خانمش ادامه داد: آقا میثم تعهدات به مشتری های قبلی چی میشه؟

میثم گفت: فکری براشون ندارم شاید به یکی از هم صنفی هام حواله شون کنم پدر خانمش گفت:

نه این طوری نمیشه چهار سال سختی کشیدی و خیلی چیزها یاد گرفتی، من احساس می کنم باید ادامه بدی البته جدی تر و دقیق تر از دفعات قبل، این دفعه باید مسیر کسب و کار رو به درستی طی کنی و حرفه ای تر رفتار کنی، میخوام کمکت کنم، اما برای اینکه احساس منت نکنی پیشنهادم اینه، فعلا با ماشین مريم (همسر میثم)رفت و آمد بکنی و ماشین خودت رو بفروش و پول کار کنانت رو بده. اگه بچه های خوبی هستن حتی با اونا صحبت کن که برگردن سر کار، خودت هم چند روزی بیا پیش من چندتا نگرش و تفکر به یاد بدم و بفرستم پیش سه چهار تا از دوستام تا چندتا چیز یاد بگیری، نترس معلم های بازار، به سختگیری اساتید دانشگاه نیستن!

اما یادت باشه بازار خیلی سختگیرتر از دانشگاهه!

یادت باشه خوب بودن و تلاش لازمه ولی کافی نیست، هر کاری که می خواهی انجام بدی باید از مسیر گذارش عبور کنی و شخصیت مربوط به اون کار رو به دست بیاری، سعی کن مدل فکر کردنت رو عوض کنی میثم مقداری دلش آروم شد و درونش گفت خدایا شکرت که تو سخت ترین لحظات هم کنارم هستی و از راهی که فکرش رو نمی کردم به من کمکم کردی ...

و (خدا) از جایی که حسابش را نمی کند، روزیش را می دهد. و هر کس بر خدا توکل کند، خدا او را بس است. خداوند فرمانش را کامل می کند. به راستی خدا برای هر چیزی مقدراتی قرار داده است.


فرم ارسال نظر


مطالب پیشنهادی از سراسر وب




  تهران وکیل   |   مشاور ایرانی در لندن   |   فروش تجهیزات ویپ   |   گردشگری ارم بلاگ  


آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین مطالب مجله


دوره ای که به جرات میتونه ورق زندگیتو عوض کنه! دوره ای که به جرات میتونه ورق زندگیتو عوض کنه! مشاهده